پور سینا یا ابوعلی سینا یا Avicenna

و گفته هایشان را درباره عقل و نفس مى فهمید، نمى توانست آیین ایشان را بپذیرد و پیرو آنان شود. پدرش رسائل اخوان الصفاء را مطالعه مى کرد و ابن سینا نیز گاه به مطالعه آنها مى پرداخت. سپس پدرش وی را نزد سبزی فروشى به نام محمود مساحى که از حساب هندی آگاه بود، فرستاد و ابن سینا از وی این فن را آموخت.
در این هنگام دانشمندی به نام ابوعبدالله (حسین بن ابراهیم الطبری ) ناتلى که مدعى فلسفله دانى بود، به بخارا آمد. پدر ابن سینا وی را در خانه خود جای داد و ابن سینا نزد او به آموختن فلسفه پرداخت. وی پیش از آمدن ناتلى به بخارا، نزد مردی به نام اسماعیل زاهد فقه آموخته و در این زمینه سخت پویا و با همه شیوه های اعتراض، به روش فقیهان آشنا شده بود. آنگاه ابن سینا نزد ناتلى به خواندن «مدخل منطق ارسطو» (ایساگوگه = ایساغوجى 4) اثر پرفوریوس، فیلسوف نوافلاطونى (234-301 یا 305م ) پرداخت و در این راه تا بدانجا پیش رفت که نکات تازه‏ای کشف مى کرد و سبب شگفتى استادش مى شد. چنانکه وی پدر ابن سینا را وادار ساخت که فرزندش را یکباره و تنها در راه دانش مشغول کند. ابن سینا بخشهای ساده منطق را نزد ناتلى فراگرفت ، اما او را درباره دقایق این دانش ناآگاه یافت، از این رو به خواندن کتاب‏های منطق ارسطو و مطالعه شرح‏های دیگران بر آنها پرداخت ، تا اینکه در این دانش چیره دست شد. وی همزمان کتاب «عناصر یا اصول هندسه» اثر اُقلیدس (یوکلایدِس) ریاضى دان مشهور یونانى (سده 9  ق م) را اندکى نزد ناتلى خواند و سپس بقیه مسائل کتاب را نزد خود خواند و آنها را حل کرد. سپس خواندن کتاب معروف المجسطى (مگیسته سونتاکسیس)، اثر بطلمیوس (کلاودیوس پتولمایوس) ستاره شناس بزرگ یونانى (ثلث دوم سده 2 ق م) را نزد ناتلى آغاز کرد و پس از خواندن مقدمات و رسیدن به شکلهای هندسى آن ، ناتلى به وی گفت که بقیه کتاب را خودش بخواند و مسائل آن را حل کند و مشکلات را از وی بپرسد، اما به این کار نپرداخت و ابن سنیا نزد خودش مسائل آن را حل کرد، چنانکه بسیاری از مشکلها را ناتِلى نمى دانست ، مگر پس از آنکه ابن سینا آنها را برای وی توضیح مى داد.

در این هنگام ، ناتلى بخارا را به قصد گرگانج و رسیدن به دربار ابوعلى مأمون بن محمد خوارزمشاه، ترک کرد. در این میان سینا نزد خود به خواندن و آموختن متون و شرحهای کتابهایى در طبیعیات و الهیات پرداخت تا به گفته خودش «درهای دانش به رویش گشوده شد». آنگاه به دانش پزشکى گرایش یافت و خواندن کتابهایى را در این زمینه آغاز کرد. وی پزشکى را دانشى مى شمارد که دشوار نیست و بدین سان مى گوید که وی در اندک زمانى در آن مبرز شده ، چنانکه پزشکان برجسته نزد او آموختن پزشکى را آغاز کردند. خود ابن سینا نیز به درمان بیماران مى پرداخت و در این رهگذر شیوه هایى درمانى ، برگرفته از تجربه، بر وی آشکار مى شد که به گفته خودش نمى توان آنها را وصف کرد. وی همزمان به مطالعات خود در فقه و مناظره با دیگران در این زمینه ادامه مى داد.
وی در این هنگام 16 ساله بوده است. پس از آن ، ابن سینا یک سال و نیم دیگر به آموختن و خواندن پرداخت. بار دیگر خواندن کتابهای منطق و همه بخشهای فلسفه را از سرگرفت. وی در این میان حتى یک شب را در سراسر آن نمى خوابید و روزها نیز جز به کار خواندن و آموختن نمى پرداخت. انبوهى از دسته های کاغذ در برابر خود مى نهاد و مسائل گوناگون را برای خود مطرح مى کرد و در هر مسأله ای مقدمات قیاس و شروط آن را در نظر مى گرفت. هرگاه نیز با قیاسى روبه رو مى شد که نمى توانست به «حد اوسط» آن دست یابد، برمى خاست و به مسجد مى رفت و نماز مى گزارد و از خداوند حل مشکل خویش را خواستار مى شد تا بر وی گشوده مى گشت. آنگاه شب هنگام به خانه باز مى گشت، چراغ پیش روی مى نهاد و به خواندن و نوشتن مشغول مى شد؛ هرگاه که خواب بر چشمانش چیره مى شد یا احساس ناتوانى در تن خود مى کرد، پیاله ای شراب مى نوشید (برخى معتقدند که در اینجا شراب مطلق نوشیدنى است) و توان خود را باز مى یافت و بار دیگر به خواندن مى پرداخت. به گفته خودش «هرگاه خوابش مى برد، خود آن مسائل را در خواب مى دید و بسیاری از آنها بر وی روشن و آشکار مى شد».
ابن سینا بدین شیوه پیش مى رفت تا برهمه دانشها آگاهى یافت و به اندازه توانایى انسانى، بر آنها چیره گردید، چنانکه خود مى گوید: «آنچه در آن زمان مى دانستم، به همان گونه است که اکنون مى دانم و تابه امروز چیزی بر آن نیفزوده ‏ام». ابن سینا در این هنگام نزدیک به 18 سال داشته، در منطق، طبیعیات و ریاضیات چیره دست بوده است و آنگاه بر الهیات روی آورده و به خواندن کتاب متافیزیک ( مابعد الطبیعه ) ارسطو پرداخته و حتى به گفته خودش 40 بار آن را خوانده بوده، چنانکه متن آن را از برداشته ، اما هنوز محتوا و مقصود آن را نمى فهمیده است. وی از خود ناامید شده و به خود مى گفته است «این کتابى است که راهى به سوی فهمیدن آن نیست» تا اینکه روزی در بازار کتاب فروشان، مردی کتابى را به بهای ارزان بر او عرضه مى کند که وی پس از تردید آن را مى خرد؛ این همان کتاب ابونصر فارابى درباره اغراض ما بعد الطبیعه بوده است. پس از خواندن آن مقصود و محتوای آن کتاب بر وی روشن مى شود.
ادامه مطلب در صفحه 3

امتیاز این مقاله

دیدگاهتان را بنویسید