اگر صفحه اول زندگینامه برزویه را نخواندید اینجا کلیک کنید.
هیچ علاج و درمانی در ذهنم نیامد که موجب درمان اصلی و تامین سلامتی شود و چون مزاج این باشد، با چه توجیهی خردمندان به آن اطمینان دارند و آن را سبب شفا میشمرند؟ اعمال خیر و ساختن توشه آخرت از درمان بیماری، از آن گونه شفا میدهد که بازگشتی صورت نبندد. من به حکم این مقدمات از علم طب دوری مینمودم و همت و اموالم را صرف طلب دین گردانیدم، و الحق راه آن دراز و بیپایان یافتم سراسر خوف و تنگنا، آن گاه نه راهبری تعیین شد و نه سالار پیدا نمودم و در کتب طب نشانه هایی هم ندیدم که بدان استدلالی کنم و یا به قدرت آن از بند حیرت و سرگردانی رها شوم. اختلاف میان ملتها هر چه آشکارتر، بعضی به طریق ارثی، دست در شاخی ضعیف زده و طایفهای از جهت متابعت پادشاهان و ترس از جان پای بر ستون لرزانی نهاده و جماعتی برای مال دنیا و منزلت رفیعی در میان مردمان، دل به تکیه گاه پوسیده بسته و تکیه بر استخوانهای پوسیده کرده و اختلاف میان ایشان در باره معرفت خالق، ابتدای خلقت و انتهای کار در حد بینهایت است، و عقیده و نظر هر کدام بر این است که من درست میاندیشم و دشمن خطا میکند و با این اندیشه در بیابان تردید و حیرت مدتی بگشتم و در فراز و نشیب آن لختی پوییدم.
البته بسوی مقصد راهنمایی و هدایت نشدم و به سمت راست و راه حق دلیلی و نشانی نیافتم. به ضرورت مصمم به عزیمت شدم تا بر آن چه علمای هر صنف میگویند آگاه شوم و در اصول و فروع اعتقاداتشان جستجویی کنم تا به اطمینان و درستی پایم را در جای دلپذیری قرار دهم. این اجتهاد هم به جای آوردم و شرایط بحث در آنرا فراهم نمودم. هر طایفهای را دیدم که در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی میگفتند و گرد تقبیح ملت خصم و نفی مخالفان میگشتند. بدون هیچ تفسیر و توضیحی، درد خویش را درمان نیافتم و روشن شد که اساس سخن ایشان بر هوا بود و هیچ چیز و دریچه ای را نگشود که ضمیر اهل خرد آن را قبول کند، اندیشیدم که اگر پس از این چندین اختلاف، رأی بر پیروی از این طایفه قرار دهم و گفته های بیگانه مغرض را باور کنم شبیه آن غافل و نادان باشم که:
شبی با یاران خود به دزدی رفت، صاحبخانه با احساس حرکت ایشان بیدار شد و متوجه شد که دزدان بر بام هستند، همسرش را آهسته بیدار کرد و شرح حال آشکار گردانید، آنگاه فرمود که: من خود را به خواب میزنم و تو چنان که دزدان صدای تو بشنوند با من سخن بگو و سپس از من بپرس که این همه ثروت را از کجا به دست آوردی؟ زن فرمانبرداری نمود و بر آن ترتیب پرسش گرفت. مرد گفت، از این سؤال بگذر که اگر حقیقت آنرا بگویم کسی بشنود و مردمان را بیایند. زن مجددا موضوع را مطرح کرد. مرد گفت، این مال من از دزدی جمع شده است که در آن کار استاد بودم و افسونی می دانستم که شبهای مهتابی پیش دیوارهای توانگران می ایستادم و هفت بار می گفتم که شولم شولم و دست در روشنایی مهتاب میزدم و به یک حرکت به بام میرسیدم و بر سر روزنی می ایستادم و هفت بار دیگر می گفتم شولم و از ماهتابی به خانه می رفتم و هفت بار دیگر می گفتم شولم. همه نقدینگی خانه پیش چشم من ظاهر میگشت، به قدر طاقت برمیداشتم و هفت بار دیگر می گفتم شولم و بر مهتاب از روزن خانه بیرون می آمدم ، به برکت این افسون نه کسی مرا می توانست ببیند و نه نسبت به من بدگمانی ایجاد می شد ، به تدریج این نعمت و ثروت که میبینی به دست آمد اما بر حذر باش که این مطلب را به کسی نیاموزی که از آن تباهی بوجود میاید. دزدان بشنیدند و با آموختن آن افسون، توانمندی و شایستگی ایجادکردند و ساعتی متوقف شدند ، چون یقین حاصل شد که اهل خانه در خواب شدند پیش قراول دزدان هفت بار بگفت شولم و پایش را در روزن کرد که باعث سقوط و سرنگونی او شد. صاحبخانه چوب دستی برداشت و بر شانهاش بکوفت و گفت، همه عمر بر و بازو زدم و مال به دست آوردم تا تو کافر دل در پشتی کنی و ببری؟ باری بگو تو کیستی؟ دزد گفت، من آن غافل نادانم که نفس گرم تو مرا به نابودی کشاند تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آوردم و چون سوخته نم داشت آتش در من افتاد.
با این تحقیق و بررسی به نتیجه ای که یقین حاصل شود نرسیدم. اگر بر دین و اعتقادات گذشتگان خود بدون یقین و باور قلبی بمانم باید یک موجود فوق العاده ای شوم که بتوانم اعمال بد را مراقبت و از خودم در برابر آن محافظت کنم و صرفا به خاطر پیروی از پیشینیان توقع رهایی و نجات داشته باشم. اگر قصد تحقیق و جستجوی دین حقیقی را داشته باشم که عمر برای این کار فرصتی نخواهد داد و مرگ بزودی به سراغم میآید. اگر در سرگردانی و آشفتگی روزگار بگذرانم فرصت و مجال از دست خواهد رفت و قبل از انجام کاری، زمان مرگ خواهد رسید. بنابراین راه درست این است که همیشه به انجام کارهای خوب و نیک که در راس گفته های همه ادیان است بسنده نمایم و به هر چیزی که عقل به آن برتری می دهد و مورد پسند طبع و اخلاقیات است روی آورم.
بنابراین از آزار و اذیت جانوران و مردمان، و محروم کردن انسانها از زندگی، و فخر فروشی و خشم و عهد شکنی و حرام خوری دوری گزیدم و از ارتکاب اعمال ناشایست خود داری کردم و از هوسبازی و میل به زنان کاملا دوری نمودم. کلام و گفتار خود را از دروغگویی و سخن چینی و بد گویی و هر گونه سخنی که از آن ضرر و زیانی حاصل شود مانند دروغ و بد گفتن در مورد دیگران و متهم کردن آنها ، مصون داشتم و از اذیت کردن انسان ها و دنیا پرستی و دنبال جادو و کارهای نامشروع رفتن اجتناب نمودم و بدخواهی دیگران را به خود راه ندادم و در مورد حقیقت روز رستاخیز و برپا شدن محشر و پاداش و جزای بد، گزافه گویی نکردم و از انسانهای بد دوری کردم و با نیکان و شایستگان نشست و برخاست نمودم و اعمال نیک و پاکدامنی را رفیق و مونس خود ساختم که هیچ همنشینی برای انسان خوش آیندتر از انجام کارهای نیک نیست.
برای کسب روزی به شیوه ای که جلب رضایت خداوند نیز مد نظر باشد تلاش نمودم که به این طریق کسب روزی آسان و سریع است و برکت آن هم زیاد خواهد بود و اگر از آن وسیله قابل استفاده ای تهیه و بکار گرفته شود دیرتر کهنه و خراب خواهد شد، بلکه هر روز نظام و طراوت آن افزون میگردد و برای گرفتن آن از پادشاهان بیمی نباشد و آب و آتش و دد و سباع و دیگر موذیان را در نتیجه آن اثری ندارد و اگر کسی از آن روی گردان شود و شیرینی سریع الوصول، او را از کسب خیرات و ذخیره کردن حسنات باز میدارد و مال و عمر خویش را صرف خواسته های دنیوی میکند بطوریکه شبیه به بازرگانی میشود که:
آن بازرگان جواهر بسیار داشت و مردی را برای سوراخ کردن آن با اجرت روزی صد دینار بکار گرفت. زمانی که کارگر در خانه بازرگان بنشست چنگی دید، بهتر به آن نگریست. بازرگان پرسید که، نواختن چنگ را میدانی؟ گفت، میدانم، و در آن مهارتی داشت. فرمود که: بنواز، برگرفت و سماع خوش آغاز کرد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سوراخ کردن جواهر را رها کرد. چون روز به آخر رسید اجرت طلب کرد. هر چند بازرگان گفت که کار سوراخ کردن جواهر انجام نشده و کار ناکرده مزد ندارد، مفید نبود. کارگر در لجاج آمد و گفت، کارگر تو بودم و تا پایان روز هر چه فرمودی بکردم. بازرگان به ضرورت اجرتش را پرداخت کرد و متحیر بماند، روزگار ضایع و مال هدر و جواهر سوراخ نشده و هزینه سوراخ کردن جواهر باقی است.
چون محاسن مصلحت خویش را باور کردم خواستم که به عبادت آراسته گردم تا پوشش برون و درون من متناسب باشد و ظاهر و باطنم به علم و عمل آراسته گردد، چون عبادت و عفاف در دفع شر مانند جوشن حصین است و در جذب خیر شبیه به کمندی دراز، اگر مشکلاتی پیش آید و مثلا خاری در راه افتد یا سربالایی تندی پیش آید می توان به آنها متمسک شد.
در این بخش از کتاب کلیله و دمنه ، در مورد عقاید برزویه طبیب در مورد همراه نبودن دین و دنیا آورده است:
یکی از فواید تقوا آن است که از افسوس و اندوهی که نسبت به عدم جاودانگی عمر وجود دارد می توان رهایی یافت و هر زمانی که انسان با تقوا در کارهای این دنیای که با تمام شادکامی هایش فنا شدنی است با دقت بیندیشد، هر لحظه میتواند بدی های آن را از دریچه عقل و خرد ببیند و لذا مصمم به ترک دلبستگی به دنیا بشود، راضی و تسلیم به اراده خداوند باشد تا با خیال آسوده زندگی کند زیرا وقتی انسان از تعلقات دنیا رها میشود، از نتایج و عواقب بد آن بدور خواهد بود. همچنین بایستی از هوای نفس دوری کند تا تزکیه نفس حاصل شود و از حسادت و بدخواهی دیگران محافظت شود تا در دلها جای گیرد و کرم و سخاوت را پیشه کند و پرهیز از تکبر و غرور، تا موجب تاسف نشود. خوبی و بدی کارها را با منطق عقل ارزیابی کند تا پشیمانی حاصل نگردد. همیشه به فکر آخرت باشد تا به آنچه دارد خشنود و راضی شود و حساب و کتاب روز جزا را در نظر بگیرد تا ناامید نشو و از هراساندن مردم اجتناب نماید تا در امنیت و سلامتی زندگی کند.
هرچند در ثمرات و فواید عفت و پاکدامنی تأمل بیشتری کردم رغبت من در کسب آن بیشتر گشت، اما میترسیدم که شهوات را رها کردن و لذات نقد را پشت پای زدن، کار بسیار دشواری است و دین را وارد آن کردن خطر بزرگی است. چه اگر مانعی و پرده ای در راه ایجاد شود، مصالح همچون آن سگی می شود که بر لب جوی استخوانی یافت، چندان که در دهان گرفت عکس آن در آب بدید، پنداشت که استخوان دیگری است، بشره دهان باز کرد تا آن را نیز از آب بگیرد، آنچه در دهان بود از دست بداد.
خلاصه نزدیک بود که اندوهی از این ترس بر من غالب شود و با یک پشت پای مرا در موج گمراهی اندازد بطوریکه دنیا و آخرت از دست برود. باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم و سختی و مشکلات آن را پیش دل و چشم آوردم تا آشکار شد که خوشی ها و آسایش دنیا مانند آن نوری است که پایداری ندارد و همچون آب شوری است که هرچه زیادتر بخوری تشنه تر خواهی شد (تا اینکه عطش تو را از پای در آورد) و همچنین همانند ظرف پر از عسلی است که آلوده به سم شده باشد. خوردنش دهان را شیرین میکند اما به زودی انسان را به کام مرگ می فرستد و مانند خواب زیبایی است که تا لحظه بیداری بسیار لذت بخش است اما بعد از بیدار شدن فقط حسرت و افسوس آن باقی خواهد ماند و انسان را در روی آوردن به دنیا مانند کرم ابریشمی میباشد که هر چقدر بیشتر به دور خودش ابریشم را بتاباند بیرون آمدنش دشوارتر خواهد بود.
و با خود گفتم ، برزویه چنین هم صحیح نمی باشد که از دنیا به آخرت میگریزم و از آخرت به دنیا و عقل من چون قاضی مزوری میگردد که حکمش را برای یک حادثه موافق میل هر دو خصم جاری میشود.
گر مذهب مردمان عاقل داری | یک دوست بسنده کن که یک دل داری |
عاقبت رای و نظر من بر عبادت قرار گرفت، زیرا مشکلات و رنج عبادت و بندگی خداوند در برابر رهایی در جهان آخرت، زحمت و هزینه زیادی ندارد. همچنین خوشی های دنیا با دشواریهای آخرت قابل مقایسه نیست بنابراین اگر سختی کمی موجب فراهم شدن خوشی زیادی شود بهتر از لذت اندکی است که اندوه و درد بسیار ببار آورد بطوریکه اگر کسی را گویند که صد سال در عذاب دایم روزگار باید گذراند چنان که روزی ده بار اعضای ترا از هم جدا کنند و به قرار اصل و ترکیب معهود باز گردد تا نجات ابدی یابد، بایستی که آن رنج اختیار کند و این مدت به امید خوشیهایی که در انتظارش است طی کند که در این صورت کمتر از ساعتی میگذرد. بنابراین اگر چند روزی در رنج عبادت و بند شریعت ، بایستی صبر و تحمل کرد عاقل از آن چگونه روی بگرداند و آن را کار دشوار و خطر بزرگ شمرد؟ و بباید شناخت که اطراف عالم پر بلا و عذاب است و از آن روزی که انسان در رحم مادر مصور میگردد تا آخر عمر ، یک لحظه از آفت و بلا نمی رهد.
اگر بدان منزلت و جایگاه بتوان رسید که با همه برتری و قصد خصمان و بدسگالی دشمنان بر اثر ، وقتی که در خودت از این معانی هیچ نباشد و با خویشتن پیمان مستحکمی ببندی ، بسلامت زندگی خواهی کرد ، این فکر که در زمان موعود اجل فرا میرسد و دوستان و همسر و فرزندان را رها باید کرد و شربتهای تلخی که در آن روز بایستی جرعه جرعه بنوشی واجب میشود و محبت دنیا را بر دلها سرد میگرداند و هیچ خردمندی ضایع و تباه نمودن عمر را برای طلب آن جایز نمی شمارد، چه جنون بزرگی و خسارت عظیمی است که عوالم فانی و دایمی را به زایلی فروختن و جان پاکی را که در هر دو جهان خواهد بود را فدای تن نجس داشتن. علی الخصوص در این روزگار تیره که خیرات رها شده و روی به بازگشت آورده است و همت مردمان به مقدم دانستن نیکیها و حسنات کاسته شده نسبت به آن چیزهایی که در ملک عادل انوشروان کسری بن قباد را سعادت ذات، خیر و برکت بزرگی، برتری و رجحان عقل ، ثبات رأی ، عُلُو همت ، کمال مقدرات، صدق گفتار ، فراگیر شدن عدل و رأفت، خیر رساندن از طریق کرم و بخشش، اشاعه بردباری و رحمت، دوست داشتن علم و علما، انتخاب حکمت و پروردن حکما، تنبیه جباران، تربطت خدمتگزاران، خوار کردن ظالمان و تقویت مظلومان حاصل است و میبینیم که کارهای زمانه میل به نگون بختی و سیه روزی دارد و چنان مینماید که خیرات با مردمان وداع کرده و کارهای نیکو و اخلاق پسندیده مردوس گشته و راه راست را بسته است. راه گمراهی گشاده ، عدالت ناپیدا و ظلم ظاهر، علم متروک و جهل مطلوب، سرزنش کردن و نانجیبی غالب و کرم و مروت منزوی، دوستیها ضعیف و عداوتها قوی، مردان نیک رنجور و ذلیل و بدکاران فارغ و محترم، مکر و فریب بیدار و مظفر و پیروی از هوای سنت متبوع، ضایع گردانیدن احکام خرد شیوه ای مشروع، مظلوم ذیحق ذلیل و ظالم باطل عزیز، حرص غالب و قناعت مغلوب و عالم غدار بدین معانی شادمان و به حصول این ابواب تازه و خندان.
چون افکار منِ برزویه بر این جمله به کارهای دنیا احاطه پیدا کرد و دانستم که آدمی شریفترین خلایق و عزیزترین موجودات است ولی قدر ایام عمر خویش نمیداند و برای نجات نفس خود نمیکوشد، از مشاهده این حال متعجب شدم و چون به آن با دقت توجه کردم، مانع این سعادت را راحتی اندک و همت ناچیزی دیدم که مردمان بدان مبتلا گشتهاند و آن لذات حواس انسان است، خوردن و بوییدن و لمس کردن و شنیدن، وانگاه خود این معانی که ناشی از نیازها و مقداری امنیت است هرگز تسهیل نپذیرد و نیز از زوال و فنا در آن آسایشی صورت نبندد، و حاصل آن اگر میسر گردد خسران دنیا و آخرت باشد.
زمانی که به آرامی لحظه احتضار و جان دادن فرا می رسد و عزرائیل آماده گرفتن جان انسان می گردد بایستی دار فانی را بدرود گفت و ترس و وحشت و بی تابی و ناله و زاری احتضار را مشاهده کرد. در چنین لحظه ای ندامت و پشیمانی سودی ندارد و بازگشت از گناه و استغفار نمودن، مفید و مؤثر نمیباشد پس نه زمینه ای برای توبه و نه شرایط بخشش گناهان آشکار و پنهان فراهم است. خداوند در قرآن کریم وضعیت چنین انسانهایی را چنین توصیف کرده است که: (می گویند) ای وای بر ما، چه کسی ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟ این وعده خدای رحمان است و رسولان راست گفته بودند.(یس/52 )
خلاصه کار برزویه طبیب بدان درجه رسید که به قضاهای آسمانی رضایت دادم و آن قدری که امکان دارد از کارهای آخرت راست و درست انجام دادم و عمرم را به این امید می گذراندم که شاید روزی فرا رسد که در آن دلیلی بیابم و یاری بدست آرم. تا سفر هندوستان پیش آمد و برفتم در آن دیار و هم شرایط بحث و تحقیق و تفحص هرچه تمامتر تقدیم نمودم و بوقت بازگشتن کتابها آوردم که یکی از آن همین کتاب کلیله و دمنه است، والله تعالی اعلم.