با چرخاندن کلید ، مردی با چهره ی خسته در چهارچوبِ در ظاهر می شود. زن زیر لب سلامی می کند و به آشپزی مشغول می شود. تمام صحبت های آنان در سلام و خسته نباشید و چند کلمه عادی دیگر خلاصه می شود.
طلاق های عاطفی
با اینکه زیر یک سقف زندگی می کنند ، اما با یکدیگر غریبه اند. با هم حرف می زنند ولی حرف های هم را نمی فهمند زمانی که هر کدامشان ناراحت بودند دیگری حتی نمی پرسد چرا حالت خوب نیست ؟ چرا غمگینی ؟ اتاق خواب هایشان جدا است. ساعت ها به خودشان و برزخی که در آن گرفتار آمده اند فکر می کنند و دلشان برای خودشان می سوزد. شاید سالها پیش هم این اتفاق نه چندان خوش آیند در میان خانواده ها وجود داشت اما زوجین به این نوع زندگی عادت کرده بودند و جالب اینکه برایشان طبیعی بود که در خودشان مچاله شوند و به زندگی بدون حس و علاقه خود ادامه دهند و شاید هرگز تصور هم نمی کردند که چندین سال بعد این نوع زندگی را طلاق عاطفی خواهند نامید.
خستگی هایی که بر تنشان می ماند
زن سرش را روی بالشت می گذارد آنقدر خسته است که نمی تواند بخوابد با خودش می گوید تازه اگر توانستم با زحمت قرص ها بخوابم فردا با چه انگیزه ای از خواب بیدار شوم. باز هم روزی نو و شستن و پختن و رسیدگی به درس و مشق بچه ها ، کسی هم که قدرم را نمی داند. خستگی به تنم می ماند. زن سرش را زیر پتو می کند و بلند تر می گوید خدایا خسته شده ام.
دردشان را نمی گویند و دلشان برای هم تنگ نمی شود. مرد دستش را روی پیشای اش می گذارد و به روز خسته کننده ای که داشت فکر می کند. به اینکه همکارش در کمال بی انصافی می خواهد او را از میدان به در کند و زیر آب همکارانش را یکی یکی می زند. آه بلندی می کشد و با خودش می گوید: کاش یکی بود می توانستم دردهایم را با او در میان بگذارم.
برای مشاهده ادامه مطلب بر روی طلاق عاطفی یعنی چه ؟ کلیک کنید